مرگ نویسنده

مرگ نویسنده داستان کوتاه

در ایام روز مرگی خودم غرق بودم گیج در تالاب خیال ، کمی دست پا زدن در امواج خیال ،

دو قدم جلو تر یا که عقب تر ،

یک خیال خام که فردا روز بهتر خواهد بود اگر ،

دیوانه ای قلم خود را بردارد این کتاب تکراری را خط بزند .

****
خسته از همه جا پاسخ گوی تلفن که برای صدمین بار توی سر خود کوبیده بود ،

مردی با صدای مرده های اهد قاجار که انگار خاک مرده از صدایش پاشیده می شد

و همان ریتم جمله بندی همیشگی پیغام رد کتابی که ده سال زمان برای اون گذاشته بودم رو داد .

****
واقعا کتابی که این همه سال وقت برای اون گذاشته شده بود حق انتشار نداشت ،

واقعا جای بسی سوال بود هر بار علت هایی بی سر ته که یکی از دیگری ابکی تر و سخیف تر بود .

****
تو خیابون قدم می زدم ،

قدم ،

قدم ،

قدم برگ های تو خیابون زاویه ای خیال انگیز رو به تصویر کشیده بود روز سختی بود همه جا رو بوی مرگ فرا گرفته بود ،

بر فراز پلی بزرگ رفته بودم ، ماشین ها بی خیال با سرعت از زیر ان رد می شدند ،

تصور این که اگر از پل به زمین فرود ایم چه خواهد شد ،

اما این ترسناک تر از جواب عدم انتشار کتابم بود .

****
با بی میلی کامل به خانه رفتم ،

با بی میلی تمام خودم رو به خابی عمیق فرو بردم …..

****
ترجمه کتابم که توسط یکی از دوستان تموم شده بود در چند کشور خارجی به چاپ رسید …

یک سال بعد ترجمه ان دوباره به فارسی برگردانده شده بود در ایران چاپ شد ،

سکانس اخر چیزی نبود جز یک قبر و کتاب چاپ شده که روی ان خود نمایی می کرد .

****

#داستان
#داستان_کوتاه
#جواد_ارشان_مختاری
۱۳۹۶/۰۵/۲۱
@poemsecom

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 × سه =