روزای قدیم شعر

روزای قدیم شعر

یک روز از اون روزا که هوا افتابی بود
گذر چلچله ها از تو کوچه معمولی بود

دفتر کاغذ و قلم تو خونه ها ارزو بود
عشق عاشقی تو جونا واقعی بود
*
رفته بودم تو خیابون ، سر جوی ، زیر بارون
کوچه مش رمضون ، زیر درخت سیب مون

دوتا سیب سبز ، اویزون یا شاید حیرون
منتظر روز موعود تا با هم دیگه بچینم شون
*
اما روزا که گذشت تو بزرگ تر شدی
سیب رسید تو عاشق دیگری شدی

هیی درخت تو هم بزرگ بزرگ تر شدی
جای دوتا سیب خوشگل صاحب کلی سیب شدی
*
حالا منم اینجا و یه دفتر خالی خالی
می خوام بنویسم از قصه های خیالی

که من بودم تو بودی یه عشق حالی
دو قدم میرم جلوتر منم یه درخت خشک خالی
*
برگا زرد خسته رو زمین چرخ می زنن
گاهی قلنج نرمی ازشون سر میزنن

خیلی سخت وقتی حتی برگا هم تو رو صدا میزنن
رد می شم اروم حتی کفشام تو رو صدا میزنن
***
دیگه نیست رد نشونی
بزار رد شوم از این حوالی
قصه لیلی مجنون قصه اس
منم یه درخت یه میز خالی

#شعر
#جواد_ارشان_مختاری
۱۳۹۶/۰۵/۲۳
@poemsecom

67 / 100

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *