داستان, داستان کوتاه

فصل سوم , چهارم تراژدی مرگ

chapter-one-second-death-tragedy

تراژدی مرگ
? فصل سوم تراژدی مرگ
روز ها می گذشت او دیگر در کشتن تبحر پیدا کرده بود ، پلیس هنوز سرنخی از او پیدا نکرده بود ، بالا سر هر کسی که می کشت دلیل ان را هم می نوشت ، یکی به دلیل نزول دیگری به خاطر تولید مواد مخدر و ….. تعداد کشته ها بالا ۱۰۰ نفر روزنامه ها سوژه خودشون پیدا کرده بودن و قتل ها رو تفسیر های مختلفی می کردن ، پلیس نیز سر در گم تر ، دها نفر قاتل دسگیر شدن که اصلا ربطی به این قضیه نداشتن
اخبار ۲۰:۳۰ قاتل زنجیره ای باز خبر ساز شد جسد رئیس یکی از بانک ها در منزل خود پیدا شد و همراه جنازه او اسناد زیادی مربوط به رشوه به چندین قاضی و افراد بالا دست دیگر اشکار شد این پرونده های محرمانه در فضای مجازی نیز پخش شد ، اما شخصی که اطلاعات رو منتشر کرده هنوز شناسایی نشده
تلوزیون خاموش شد
اما حالا باید چه کار می کرد هر چه جلو تر می رفت با دنیایی فاسد تر از آن که تصورش را می کرد رو به رو می شد
فردا ای اون روز وقتی در خیابون در حال قدم زدن بود یک ماشین مشکی جلوی اون پیچید
مردان ناشناس : سریع سوار شو
قبل از این که قاتل بخواد چیزی بگوید مرد ناشناس اون رو به داخل ماشین انداخت و سر اون رو پوشاند و او را به یک ساختمون خرابه بردند

۱۳۹۶/۰۸/۰۷

تراژدی مرگ

? فصل چهارم تراژدی مرگ
ساختمون خراب اطراف اون مصالح ساختمونی که سال ها مونده بود خاک خورده بود به چشم می خورد مردی که نقابی به صورت داشت نزدیک شد ، اروم به قاتل گفت نترس ما کاری باهات نداریم ، من به صورت اتفاقی تو رو دیدم ، تو یکی از همکارای ما رو کشتی ، البته مهم نیست چون زیادی تو پر پای ما بود ، همون رئیس بانک می گم ، همون روز باهاش قرار داشتیم ، شانس اوردیم به موقع رسیدیم ، وگرنه احتمالا ما رو هم کشته بودی ، ازت خوشم اومده ، دل جرت زیادی داری ، قاتل ، اره دیگه خودت به این اسم معرفی می کنی
قاتل : من حرفی ندارم ترسی هم از مردن ندارم
رئیس : این که خوب می دونم ورگرنه تو الان این جا نبودی ، تو باید کنار ما باشی ادم بدرد بخوری هستی ، قطعا کسی که بتونه به راحتی ادم بکشه شناسایی نشه ، ادم بدرد بخوری ، ما کمکت می کنیم به اهدافت برسی
قاتل : در اضای اون چی از ما می خوای
ریئس : ما ؟
قاتل : بله ما ما گروه خودمون داریم برای قتل هامون کار هامون هم برنامه ریزی داریم
رئیس که کمی ترسیده بود سریعا دستور داد همه ساختمون رو زیر نظر بگیرن اما چیزی دیده نمی شد
قاتل : شروع کرد به خندیدن
رئیس : به جی می خندی ؟
قاتل : به این که شما تا انقدر از من می ترسید واقعا خنده دار نیست .

 

فصل قبل

#داستان
#جواد_ارشان_مختاری
۱۳۹۶/۰۸/۰۷
@poemsecom

author-avatar

About ارشان مختاری

مهندس صنایع هستم گاهی طراحی سایت می کنم علاقه زیادی به نوشتن دارم گاهی چند بیتی شعر می گم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

5 + 13 =